=)_
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام،آزادم
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
سرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۰۵/۰۶ ساعت 21:10 توسط
|