لکه رنگ و رو رفته
ان قدر تظاهر کرده ایم که خوده واقعیمان را پاک فراموش کرده ایم.دلتنگ خودمان شده ایم و گذشته ی مان.گذشته ای که با یک نفر داشتیم
دلم ان روز هایمان را می خواهد
همان ساعت چهار صبح،شب بخیر گفتن هایت
و یادآوری و اصرار من بر این که صبح شده است پس صبح بخیر
دلتنگ تفاوت ها و شباهت هایی که تکمیلمان میکردند
دلتنگ موسیقی عجیب صدایت
همانی که موردعلاقه ام است
دلتنگتم.دلتنگ همانی که کم کم دارد فراموشم میشود
چون خیلی گذشته.
شاید بگویی مدت زیادی نگذشته.زود است.
ولی یادت هست حرف هایم؟"تو فقط بگو یک ثانیه"
نبودن هایت را ثانیه به ثانیه شمره ام
به جایی رسیده ام که عدد های بعد این را نمیدانسم
پس دیگر نشمردم
و کم کم یادم رفت شمردن را
و تو کم رنگ تر شده ای میان انبوه افکار و حرف های تلنبار شده ی گوشه ی ذهنم
و ان قدر تظاهر به خوب بودن بی تو کردم که حس میکنم تلقین هایم جواب داده.و ازتو فقط لکه ی کهنه و کم رنگی به جای مانده که بعد از مدتی،دیگرهرگز دلتنگش نخوام شد
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۰۵/۱۴ ساعت 7:52 توسط
|