^^
با شالم سر دعوا داشتم.باد میومدو هی باس درستش میکردم.کلافع م کردع بود.نزدیکای خونع بودیم و من عجلع داشم برا ایکع بیام خونع و ع شر این لباسا و ع همع بیشتر شال رو سرم خلاص شم..یهو باد اومدو حواسم ب شال نبود و ع سرم افتاد*-*چون کوچع خلوت و تاریک بود مامان چیزی نگف.منم کش موهاموعم باز کردمو اون ی چسع مو هی این ور و اون ور میشد و کلی حس خوب بم تزریق میشد...مامان گف:خعل خوبع؟ منم تو جواب گفتم"خوب برا ی لحظشع"سرعتمو کم کردم تا بیشتر تو اون حالت باشم.شب بود و بادو من و کلی حس خوب و راحتی.
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۰۵/۲۰ ساعت 21:44 توسط