#عاقلع_خنگ =))
مامان گاهی باید بچع بشی ع دید بقیع خنگ بشی و شل بگیری تا جر نری بگا نری
بزا ع دنیا لذب ببرم
گاهی بش فک نکنم
ایکع تع ای کارم چی میشع
مامان منطق ینی زندگی ربات گونع..
بدون اشتبا و خشک و روتین وار
نمیخام نشون بدم بیشتر از همسن و سالام میفهمم
منم میخام بچگی کنم
سرع اون خاسگارع یادتع
داداش فری بت گف واقن موقعیت عالیع یکم باش حف بزن راضیش کن بفهمون بش
یادتع چی گفدم؟
گفدم من نفهمم
مامان من میفهمیدم.میفهمیدم موقیت عالی نی بلکع فوقع عالیع.اما من چیزیم میفهمیدم کع تو درکش نمیکردی.
میدونی اون چی بود
من هنو بچگی نکردم
درحالی کع هنو بچم و دوس ندرم بزرگ شم
من اینو درک کردم کع بزرگتر شدن ینی گذشتن ع سادگی مظلومیت،ینی مسئولیت درد مشغلع فکری روحیع خراب و زندگی کع باید بخاطر نگع داشتنش با خیلیا سرو کلع بزنی
نمیخاسم تو ای سن بزرگ شم و یهو سیلی ع سختیا دمار ع روزگارم درارع
من فمیدم کوچیکم
هنو کوچیکم واسع مسئولیت قبول کردن
ضعیفم
هنو خامم
ردش نکردم چون زش بود چون قبول داشدم هیچ کس زش نی
ردش کردم چن هنو کوچیکم
.
.
.
الان دو نفر میشناسم هم سن خودم.فق چن روز فاصلع دریم
هردو ازدواج کردن
من کع بین ای دوتا قرار میگیرم انگا ده سال ازشون کوچیکترم
با ای چیزایی کع بع چشم میبینم انتظار نداری کع با اگاهی خودمو بندازم تو دهن شیر شایدم باتلاق و یا چاه عمیق توصیف بهتری ع ای وضیت باشع
خلاصع من هنو بچم
میخام بچگی کنم
من خنگم
خنگع دیوونع
بقول خودت مامان خانوم"عاقلع خنگ"